زور من وقتی غربیل کردن معلوم می شود

ساخت وبلاگ

روی صندلی پارک نشستم و دارم گذشته شخمی مو شخم میزنم... قرار بود برای مطالعه بیام اینجا ولی زور خاطرات چربید..‌
"زور" عجب کلمه قدرتمند و در عین حال وحشتناکی...
اگه بخوام از لحاظ شخصیتی و جسمانی از صفر تا صد به خودم نمره آزمون مقابله با زور بدم قطعا اولش صفر مطلق بوده... ولی حالا شاید تو چند سال اخیر به ۶۰ یا ۷۰ رسیده باشه...
میگم چرا... تو خونواده ما زور گفتن بزرگتر به کوچیکتر امری طبیعی بود... پدرم زور بیماری و حماقت هاش رو برای مادرم به نمایش میکشید ... مادرم به بچه هاش زور بدنی و زبانی شو نشون میداد.... برادرهام با هم زورآزمایی میکردن و به خواهرم زورگویی میکردن و خواهرم هم زور خودش رو میزد که به من زور بگه... در راس این هرم پدرم بود و اما طبقه فرومایه من بودم... هر طبقه هرم هم این اختیار رو داشت که به طبقات خیلی پایین تر دست درازی کنه و زورش رو به هر نحوی به نمایش بذاره... اما این هرم فقط به اینجا ختم نمیشد... تو مدرسه هم این هرم برای من وجود داشت اما به صورت پراکنده تر...

من حتی تو مدرسه هم بدبخت بودم... کلاس اول دبستان وقتی هم میزیم منو از نیمکتی که انگار ارث باباش بود بیرون کرد کیفمو برداشتم و کنار میز نشستم به گریه کردن... این واکنش رو کلاس دوم وقتی معلم بیرحم مبه خاطر بلد نبودن یک مسئله ریاضی گوشمو پیچوند هم داشتم...
بزرگتر که شدم از سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی که اوج دوران بلوغم بود کم کم تغییر کردم... دیگه اونقدر حالیم میشد که جلوی زور وایستم... واسه همین یک بار که خواهرم دستش و بالا برد که منو بزنه و من برای اولین بار که از قبلش کلی تمرین کرده بودم و واسه این لحظه آماده شده بودم دستش و تو هوا گرفتم و یک کشیده جانانه نثارش کردم... وقتی مادرم میخواست موهامو بکشه بازوش رو گاز گرفتم و هلش دادم... وقتی برادرم با بددهنیش میخواست کنترلم کنه زدم به در سلیطه بازی و چنان جیغ و عربده ای کشیدم و بهشون حالی کردم که دیگه حق ندارن بهم زور بگن...

بله... ترس و مظلومیت و بی عرضگی جای خودش رو به لجبازی و پرخاشگری و فولاد زره شدن داده بود... خانواده وقتی تداوم رفتارهام رو دید کم کم میدون رو خالی کرد و سرجای خودش نشست... جوری که از اون سالها تا الان نه تنها جرات نکردن بهم زور بگن بلکه مراقبن چیزی نگن که به من بر نخوره و مبادا من پاچه شون و بگیرم...
خب من سالهاست که ترجیح دادم اون بیشعوری باشم که همه تو حرف زدن مراقبن چیزی نگن که براش سوءتفاهم نشه نه اون مهربونی که همه بهش میرینن... و این واکنش ها رو از قالب قدیمی خودشون به ارث بردم...

ولی این رفتارم بیشتر محدود به خانواده میشد و با هیچکس دیگه اینطوری نبودم... در واقع خونه شیر بودم و بیرون روباه...

خیلی فرقه بین وقتی که جربزه گاو نبودن در مقابل زور تو ذاتت باشه با وقتی که خودت بعد از کلی گاو بودن تو موقعیت های مختلف به تدریج یاد میگیری که دیگه گاو نباشی...

چند صباح دیگه طول کشید که یاد بگیرم چجوری از حق خودم در مقابل دیگران به شیوه درست دفاع کنم... وقتی توی دبیرستان ناظم گفت به چه حقی سبیل هاتو برداشتی تو جواب گفتم: چون باید یک فرقی با مردها داشته باشم.... و اون چقدر زورش اومد ولی من پای حرفم وایستادم چون به تجربه یاد گرفته بودم که اگه جلوش واینستم دفعه بعد به رنگ چشمهامم گیر میده... یا وقتی که تو کوچه یک موتوری از کنارم رد شد و طبق تجربه از آهسته شدن سرعتش فهمیدم که نیت پلیدی داره در حالی که به خودم میلرزیدم تونستم با کوبیدن گوشه کیفم توی صورتش جلوی گوه خوری شو بگیرم...

گذشت و خودم معلم شدم ولی نذاشتم اون چرخه سمی زورگویی منو هم آلوده کنه... من آدم زور گفتن نبودم من یک عمر تلاش کردم یاد بگیرم با رعایت اصول جلوی زور وایستم نه که خودم زور بگم... وقتی مچ دختر پررو و قلدر کلاس رو موقع زورگویی گرفتم و محکم زل زدم تو چشم هاش و بهش گفتم دیگه حق نداری با کسی این رفتار و بکنی ترس رو تو چشم هاش دیدم و درس عبرت گرفتن خودش و جمع و جور شدن بساط زورگویان دیگه و برق شادی رو تو چشم های مظلومین کلاس تا آخر سال مشاهده کردم...

در نظر همشون این معلم باانصافشون بود که بهشون تذکر داده بود ولی در واقع این آوای دانش آموز بود که داشت انتقام میگرفت و با خودش میگفت کاش این شهامت رو بیست سال پیش می‌داشت...

اما... الان....

_حجابتو درست کن خانم.
سر بلند کردم و دیدم به دست چندتا مامور با لباس ویژه که روی موتور نشستن و با چشمهای کریه که پشت کلاه مخصوص پنهان کردن احاطه شدم...
شالم رو که روی شونه هام بود برداشتم و روی سرم انداختم که برن گورشون و گم کنن که کردن ولی دوباره از خودم متنفر شدم...
بعد از کلی مبارزه با زور یک بار دیگه هم دیگران بهم زور گفتن و کنترلم کردن اما این بار در ابعادی بزرگتر و پیچیده تر از دفعات قبل...

باید این بار هم تمرین کنم ولی حساس تر و محتاط تر از هر زمانی...

این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:29