فامیلای کودن ما

ساخت وبلاگ

تو بیخوابی شبانه دیشبم کلی با ادمای دور و برم تو ذهنم درگیر شدم!

اولیش اینکه دلم میخواست جوری زندگی کنم که فامیلای فضول و خاله زنکم بفهمن از اینکه سوژه غیبت های روزانه اونا هستم به شخمم نیس... موفقیت هام تو زندگی جزشون بده... اصلا واسه تفکرات، عقاید و رفتارم به هیچ کس هیچ توضیحی ندم...  و همه اون ادمایی که پشت سرم حرف زدن از حسادت بترکن... 

یادمه زمانی که دانشگاه رفتم و حس میکردم که دیگه الان وقتشه یه دستی به صورتم ببرم مامانم به یه لشکر فامیل تعصبی بی فرهنگ باید جواب پس میداد که چرا گذاشتی دخترت ابرو برداره! حالا جالب اینجاست که چندسال بعد دخترای خودشون از من تقلید کردن و دهن پدرو مادرشون و بستن! 

یه بار یکی از خواستگارامو به خاطر اینکه تو همون لحظه برخورد اول متوجه شدم به درد هم نمیخوریم رد کردم نصف فامیل میخواستن بیان پشیمونم کنن فقط به خاطر اینکه طرف کارمند بانک بود و دستش حسابی به دهنش میرسید و اینکه به نطر اونا من داشت سنم بالا میرفت و دیگه نباید خواستگارو رد میکردم! 

و مامان بدبخت منم هی تحت تاثیر اونا قرار میگرفت و زندگی رو به کاممون تلخ میکرد. خدا میدونه زمانی که خواستگار زنگ میزد چقد تو خونمون دعوا میشد. به خاطر یه مشت فامیل به دردنخور بیشعور زندگی خواهرم کلا عوض شد و نتیجه اش این شد که فقط واسه اینکه دهن اونا رو ببنده و مامان بیشتر از این اذیت نشه با کسی ازدواج کرد که دوسش نداشت. 

این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 18:26