فرار از زخم

ساخت وبلاگ

صبح ها میرم مدرسه ظهر میام خونه نهار میذارم و بعدش آماده میشم میرم سالن پیش دوستام تا ساعت ۹ یا ۱۰ مشغولم...

با وجود این که صبح تا شب سرپام و حتی نیم ساعت استراحت نمیکنم ولی عاشق این تکاپوام... مخصوصا این روزها که نزدیک عیده و سالن شلوغ تر از روزهای دیگه ست.

وقتی مشغولم ذهنم هم ساکت سرجاش میشینه و اذیتم نمیکنه! برای همین، وقتمو با کار جسمی پر میکنم تا کار ذهنی روح و روانم رو پُر نکنه!

چون موقع هایی که تنها و بیکارم واقعا داغون میشم... دست خودم نیست... افکار منفی میاد دورمو احاطه میکنه و دوباره حس های بدم رو بیدار میکنه...

واسه همین تابستونا که بیکار میشم حالم خراب میشه...

اما وقتی سرم شلوغه هیچ کدوم کاری به کارم ندارن!!

شبها هم تا پام به خونه میرسه عین جنازه می افتم و میخوابم و دیگه از بیداری و بیدار شدن های ناگهانی نیمه شب خلاص میشم... البته از اونجایی که ضمیر ناخوآگاه خیلی هشیاره باز هم این شبها توی خواب هم یک کرم هایی میریزه ولی خیلی کم!! باز هم نسبت به قبلش بچه ی خوبی شده!!

میدونم به جای این که با زخم هام کنار بیام و اونها رو بپذیرم دارم ازشون فرار میکنم ولی فعلا ترجیحم اینه...

بیکاری و تنهایی بزرگترین آسیب رسان منه... بیکاری به مراتب بدتر...

این منم......
ما را در سایت این منم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahhess بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 12:27